آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

10 ماهه شدی لوبیای من

  این عمر ماست که داره انقد زود میگذره ؟ انگار همین دیروز بود که ماههای اول بارداریم بود و خاله ها بهت میگفتن لوبیا. لوبیا خوبه؟ منم کلی ذوق میکردم و میگفتم آره لوبیا هم خوبه. انگار همین دیروز بود همچین روزی که اون فرشته ی معصوم و نازو دادن بغلم گفتن بیا این هدیه خداست برای تو مامان تنها. بیا تنهایی تموم شد و جاشو یه عمر لحظه لحظه عشق و مادرانگی گرفت... به شرطی که امانت دار خوبی باشی مراقب این هدیه ی بی نظیر باشی. نمیدونم تا حالا بودم یا نه ولی با بند بند وجودم تلاش کردم که باشم. تلاش کردم قدر تو نازنینمو بدونم تنبلی نکنم نامهربونی نکنم بیحوصلگی نکنم. ولی بازم هرکاری بکنم میدونم تو نشونه ای از بزرگی و گذشت و مه...
27 آبان 1391

یه شب خیلی سخت

  مامان فدای اون نگاه قشنگت که الان روی پام نشستی یه نگاه به کیبوردو دستای مامان میکنی یه نگاه به صفحه مانیتور. آروم و مظلوم. داغی تنتو حس میکنم دلم خون میشه نفسم. دیشب تا حالا تب کردیو نا آرومی. دوباره بردیمت دکتر گفت عفونت گوشت کمتر نشده. چه بارون شدیدی میومد. تو ماشین تا خونه بغض تو گلوم بود. خیلی خسته ام آخه خوشگل مامان دیشب اصلا نخوابیدی. تا صبح بیتابی کردی. خیلی سخت گذشت و برای اولین بار خیلی کلافه شده بودمو واقعا بدنم کم آورده بود. فشارم افتاده بود از بیخوابی. همش میگفتم حالت تهوع دارم چقد سرده. بالاخره نه و نیم صبح رضایت دادیو خوابیدی تا 12. اونم رو پای مامانی. منم 2 ساعتی تو همون حالت خوابیدم. بمیرم برا...
24 آبان 1391

بای بای

شاهزاده کوچولوی من بای بای هم یاد گرفتی خوشگلم. برای اولین بار هم پنج شنبه 91/08/18 جلوی در خونه عمه آرزو موقع رفتن به عمه آرزو بای بای کردی. آخه مامانی هی بهت گفت خنگول من بای بای دیگه. توهم انگار بهت برخورد همون لحظه بای بای کردی. اگه تونستم یه عکس از بای بای آیلین جونم بگیرم حتما میزارم.                                               ...
21 آبان 1391

ایستادن آیلین جون

یادم رفته بود این مطلبو برات بنویسم. 91/08/05 روز جمعه دقیقا روز بعد جشن دندونیت یعنی 9 ماه و 8 روزگیت برای اولین بار تونستی خودت از مبلمون بگیری و بلند شی. الان دیگه کم کم همه جارو میگیریو بلند میشی. از کشوی لباسای مامان از صندلی کامپیوتر از میز تلویزیون از روروئکت از پای من وقتی دارم ظرف میشورم خلاصه هرچی که بشه.                          ...
20 آبان 1391

مسابقه ژست

  وبلاگ کودک من دوباره مسابقه گذاشته اینبار با عنوان بهترین ژست. آیلین منم با این عکس شرکت میکنه. رای گیری از جمعه آینده شروع میشه. http://koodakeman91.niniweblog.com/post563.php       ...
17 آبان 1391

وای خدا من طاقت مریضی فرشته کوچولومو ندارم

  دلم خیلی گرفته خیلی اعصابم خورده. آخه چرا تموم نمیشه. آیلین جونم بازم ویروس گرفته. دیروز خیلی حالت خوب بود و همش داشتی شیطونی میکردی. ولی امروز از صبح تب داشتی و خیلی گریه کردی. منم خیلی خیلی غصه خوردم آخه این بار سومه که پشت سر هم داری ویروس میگیری. خیلی کم لاغر شدی ولی بازم  نمیدونی وقتی نگات میکنم چه غصه ای رو دلم میشینه آخه آیلین من با چینای دست و پاش با اون لپای خوشگلش دل همرو میبره. هرکاری کردم نه فرنی خوردی نه سوپ. ناهار از گلوم پایین نمیرفت میگفتم آیلینم گرسنشه. بازم سوپتو گرم کردم ولی نخوردی. من مامان بدی نیستم ولی خودمم میدونم این ضعفو دارم که واقعا طاقت دیدن بی حالی و مریضی و گریه دختر کوچولومو اصـــ...
12 آبان 1391

جشن دندونی آیلین خانوم

  پنج شنبه ٩١/٠٨/٠٤  برای آیلین عزیزم یه جشن دندونی خودمونی گرفتیم. خاله ها و مامان جون و عمه آرزو رو دعوت کردیم. منم از دو سه روز پیش کلی برای جشن دخترم تدارکات دیده بودم و تزئینات درست کرده بودم خدارو شکر همه چیز همونجور که خواستم بود و مهمونی خاطره انگیزی شد. آش دندونی هم از دیشب بار گذاشتم و حسابی جا افتاده بود و با اینکه تاحالا درست نکرده بودم خوشمزه شد. اینم جشن دندونی ما به روایت تصویر :                                       ...
11 آبان 1391

دست دسی

دستای خوشگلتو بخورم که بزرگ شدی واسه مامان دست دست میکنی. امشب ساعت 11 با بابایی داشتیم بهت میگفتیم دست دسی دست دسی که یهو برامون دست دسی کردی. وقتی صدای بهم خوردن دستای خودتو میشنیدی خودتم خیلی ذوق میکردیو ول کن نبودی. منم که انقد خندیده  بودم گونه هام دیگه درد میکرد.                      ...
2 آبان 1391

اولین دندون آیلینم در اومد

  مبارکه نفس مامان. خدارو هزاربار شکر که اصلا اذیت نشدی. دختر ماه منی که همه چیزت استثنایی بود. آیلین منم داره میاد جزو کباب خورا. بالاخره توی نه ماه و 2 روزگی یدونه مروارید خوشگل توی دهنت جوونه زد. داشتم یکم بهت آب قلم میدادم که یه صدایی مثل خوردن قاشق به دندون شنیدم. اصلا باورم نمیشد. دست کشیدم دیدم بله عروس مامان داره یه دندون خوشگل درمیاره.                                                             ...
29 مهر 1391

اولین سفر هوایی آیلین خانوم

  این سفر یه جورایی توفیق اجباری شد ولی خدارو شکر بد نبود وعزیزم با اینکه خیلی مریض بودی اصلا مامانو اذیت نکردی خدارو شکر. هفته پیش شنبه یهو قرار شد با مامان جون و عمه آرزو و دایی رضایینا بریم کیش. که منو بابا به خاطر سرماخوردگی تو پشیمون شدیم و میخواستیم کنسل کنیم پروازو ولی نشد و صبح دوشنبه همگی با هم رفتیم کیش. خدارو شکر هم پرواز رفت هم برگشت تو بغل مامانی لالا کردی. روز اول زیاد حالت خوب نبود ولی هرروز بهتر شدی. اونجا برات یه کالسکه خریدیمو همش باهم تو پاساژا میگشتیم. قربونت برم بسکه نازی همه همش لپتو میکشیدنو به من میگفتن توروخدا اسفند دود کن. سفر خوبی بود فقط یکم طولانی شد و تا جمعه شب اونجا بدیم واس...
29 مهر 1391